woensdag, oktober 11, 2006
سلام مرسي از اين که به وبلاگ من آمدين و منو مورد لطفه خودتون قرار دادين امروز ۱ اتفاق خيلي خنده دار واسم افتاد گفتم بنويسم حتماً, که شما هم بخندين البته اگه خنده دار باشه به نظرتون .خيلي جالب بود وااااي مردم از خنده به خاطر حرکته خودم که عين ديوانها داد مي زدم امروز بد از اين که از سر کار اومدم گفتم زنگ بزنم خونمون و حال و احولي بپرسم خلاصه ۱ بار زنگ زدم بابام خونه بود گفت مادرت رفته بيرون مياد تا نيم يا۱ ساعت ديگه. خلاصه من ۱ ساعت ديگه دوباره زنگ زدم نميدونم۱ دفعه ديدم افتادم رو خط دو نفر که دارن با هم حرف ميزنن منم هي شروع کردم به داد زدن الووووو الوووو اونا هم به زباني که ۱ ذره واسم آشنا بود ولي ميدونستم فارسي نيست حرف ميزدن خلاصه من بد از داد و بيداد گفتم بابا فارسي بگين منم بفهمم خلاصه زن اولش فحش داد نميدونم چي گفت چون افغاني بودن و خيلي لهجه داشتن ديدم نه بابا داره اوضاع خراب ميشه گفتم اونجا ايران حالا خودم مرده بودم از خنده چون داشتم با تمام وجودم داد مي زدم مرده گفت نه گفتم من اشتباهي پرت شدم رو خط شما, شما راحت باشيد من گوش ميدم ولي اونا نفهميدن منظوره من چي. پيش خودم گفتم مردم آزار چه کار داري تازه از لهجه اونا من چيزي نميفهميدم خلاصه گفتم ميدونيد چي من مي خوام زنگ بزنم ايران اونجا کجاست مرده هي مي گفت اينجا ايران نيست زن هم ۱ چيزي مي گفت که نميفهميدم هي مي گفت موسکو ولي با ۱ لهجه خاص آخر فهميدم اونجا مسکو خلاصه معذرت خواستم همين که مي خواستم قطع کنم خانومه پرسيد شما کجايد گفتم من سويس هستم و شروع کرديم به احوال پرسي خوبين خوشين اونجا خوبه و از اين حرفا انگاري ۱۰۰ سال بود هم ديگه رو مي شناختيم ولي از همه جالب تر اين بود که من هنوز داشتم داد مي زدم با تمام وجود خلاصه بد از معذرت خواهي خداحافظي کردم و قطع کردم بعدش هم زنگ زدم واسه مادرم تعريف کردم.خدا کلي خنديدم بعد از مدتها...
AVID